بعد از قتل امام حسين اسبش از دست لشگر گريخت و كاكل به خونش آلود و به خيمه زنان دويد و شيهه مي كشيد و پشت خيمه سر به زمين مي كوفت تا جان داد ، چون اهل حرم اسب بي صاحبش را ديدند ، شيون كردند و ام كلثوم دست بر سر نهاد و فرياد كشيد : « وامحمدا ، اين حسين است كه در دشت افتاده و سر از قفا بريده و عمامه و ردايش با غارت رفته » و سپس بيهوش شد .

لشكر عمر بن سعد براي غارت خيمه هاي آل رسول بر هم پيشي مي گرفتند تا به جايي كه سرپوش از دوش زنان مي ربودند ، دختران آل رسول و حرم او هم آواز مي گريستند و از فراق ياران و دوستان شيون مي كردند .

روايت شده :  شمر قصد كرد كه علي بن الحسين (ع) بيمار را بكشد ، زينب (س) بيرون آمد و گفت به خدا او را نكشيد تا مرا بكشيد و شمر از او دست كشيد .

 زنان را از خيمه ها بيرون كردند و آنها را آتش زدند . زنان حرم سر و پا برهنه و غارت زده مانند اسيران ، پريشان و سرگردان بودند و گفتند : به خدا ما را به قتلگاه حسين (ع) ببريد » . چون چشم زنان به كشتگان افتاد شيون كردند و سيلي به چهره زدند . گويد : به خدا فراموش نمي كنم كه زينب دختر علي (ع) بر حسين شيون مي كرد و به آواز حزين فرياد مي زد : يا محمد صلوات فرشتگان بر تو ، اين حسين است كه با تن خون آلود و اعضاي بريده افتاده و دخترانت اسير شدند . به خدا شكايت مي دارم و به محمد مصطفي (ص) و به علي مرتضي (ع) و به فاطمه زهرا (س) و به حمزه سيدالشهداء (ع) ای محمد اين حسين است كه در ميان بيابان افتاده و باد بر آن مي وزد و به دست زنازادگان كشته شده . امروز جدم مصطفي از دنيا رفته . ای ياران محمد بيائيد كه ذريه مصطفي چون اسيران برده مي شوند .

اين سخنان هر دوست و دشمني را گرياند . سپس سكينه جسد پدر را در آغوش كشيد و جمعي اعراب جمع شدند ، او را از روي جسد پدر عقب كشيدند .

سپس عمربن سعد در يمان يارانش جار كشيد چه كسي داوطلب است كه اسب بدن حسين بتازد . ده كس داوطلب شدند و اسب بر بدن حسين (ع) تاختند تا پشت و سينه اش را نرم كردند .

عمرو زاهد گويد : در حال اين ده كس تامل كرديم و يافتيم كه همه ، زنازاده بودند .

از امام علي بن الحسين (ع) روايت شده : «چون در دشت كربلا آنچه بايست به ما رسيد ، پدرم و همراهانش از فرزندان و برادران و ديگران كشته شدند و زنان و حرمش را بر شتران بي جهاز رو به كوفه مي بردند . من به شهداء نگريستم كه روي خاك افتاده و كسي آنها را دفن نكرده ، سينه ام تنگ شد و به اندازه ای بر من سخت گذشت كه نزديك بود جانم برآيد . عمه ام زينب كبري دختر علي (ع) حالم را دانست و گفت : ای يادگار جد و پدر و برادرانم ! چرا با جان خود بازي مي كني ؟ گفتم : چگونه بي تابي نكنم و خود را از دست ندهم ؟ با آنكه مي بينم آقاي خود و برادران و اعمام و عموزادگان و خاندانم در خاك و خون غلطان و لخت و عريان در ميان بيابان افتاده اند ؛ نه كفن شوند و نه به خاك سپرده شوند و نه كسي بر بالين آنها رود و نه انساني گرد آنجا گردد . گويا از نژاد ترك و ديلم باشند . عرض كرد : از آنچه بيني بيتابي نكن . به خدا پدرت و جدت از رسول خدا سفارش تحمل اين مصيبت را داشتند و خدا جمعي از اين امت را كه فرعون منشان اين زمين آنها را نشناسد و معروف اهل آسمانند پيماندار كرده است كه اين تنهاي پاره پاره را جمع آوري كنند و به خاك سپارند و بر سر قبر پدرت نشانه ای گذارند در زمين كربلا كه تا هميشه باقي ماند و محو نشود و هر چه پيشوايان كفر و پيروان ضلالت در محو آن بكوشند ، اثرش روشنتر و كارش روز به روز برتر شود . »

« مرا بر شتري لاغر و برهنه سوار كردند و سر حسين (ع) را بالاي ني زدند و زنان ما در عقب من بر استران بي زين سوار بودند و ديده بانان در پشت سر و اطراف ما حلقه وار با نيزه هاي كشيده مي آمدند . اگر از ديده هر كدام ما اشكي سرازير مي شد ، سرش را با نيزه مي كوفتند تا ما را وارد شهر دمشق كردند و جارچي فرياد كشيد : ای اهل شام اينان اسيران خانواده ای ملعونند

از عبدالله بن سنان روايت شده : كه بر سيد خود ، امام ششم وارد شدم روز عاشورا بود ، ديدم رنگش گرفته و اندوه در رخسارش آشكار و قطرات اشكش چون درّ شاهوار از چشمش سرازير است . عرض كردم يابن رسول الله براي چه گريه مي كنيد ؟ فرمود : تو را غفلت گرفته است ؟ نمي داني در چنين روزي حسين (ع) كشته شد ؟ عرض كردم : يا سيدي درباره روزه آن چه مي فرمائيد ؟ فرمود : بي نيت روزه دار و افطار كن بي خرسندي و روزه كامل مگير . يك ساعت پس از نماز عصر (نزديك غروب) افطار كن . با يك شربت آب . زيرا در چنين وقتي از اين روز نبرد از سر آل رسول باز شد و كشتار آنان به پايان رسيد و سي تن از خاندان پيغمبر(ص) ميان جمعي دوستان خود به خاك افتاده بودند . كه كشتن آنان بر رسول خدا (ص) ناگوار بود و اگر آن روز در دنيا زنده بود او را بايد درباره آنها تسليت گفت . گويد امام ششم گريست تا محاسنش از اشكش خيس شد .