امام حسين (ع)

در سوم شعبان سال چهارم هجري در مدينه به دنيا آمد . رسول خدا نام اين فرزند زهرا را حسين نهاد . وي مورد علاقه شديد پيامبر خدا بود و آن حضرت در مورد او فرمود : «حسين مني و انا من حسين … »

علم ، بخشش ، بزرگواري ، فصاحت ، شجاعت ، تواضع ، دستگيري از بينوايان ، عفو و حلم و … از صفات برجسته اين حجت الهي بود .

عاشورا

و گويند در روز عاشورا وقتي كه تمام اصحاب و ياران ان حضرت به شهادت رسيدند و حسين (ع) يكه و تنها ، بدون هيچ يار و ياوري باقي ماند ، نظر به سمت چپ و نظري به سمت راست انداخت ، ولي كسي جز كشته هايي كه اطراف او پراكنده و بدنهايي كه به خاك و خون غلطيده بودند ، نديد از اين رو با صداي بلند بانگ برآورد :

« يا مسلم ! يا هاني ! يا حبيب بن مظاهر ! يا زهير ! يا يزيد بن مظاهر ! يا يحيي بن كثير ! يا هلال بن نافع ! يا ابراهيم بن حصين ! يا امير بن مطاع ! يا اسد بن كلبي ! يا عبدالله بن عقيل ! يا مسلم بن عوسجه ! يا داود بن طرماح ! يا حر رياحي ! يا علي بن حسين!

اي قهرمانان راستين ای سواران ميدان نبرد ، چرا صدايتان مي زنم ، پاسخ نمي دهيد ؟ و شما را مي خوانم ، نمي شنويد ؟ مگر شما خوابيده ايد ؟ ای كاش بيدار مي شديد . آيا دوستي و الفت شما با امامتان از بين رفته كه او را ياري نمي دهيد ؟

اينان زنان (و دختران و فرزندان) رسول خدا (ص) هستند كه با از دست دادن شما و بي نصرت شما چهره شان به زردي گرائيده .

پس ای بزرگان به پا خيزيد . و از حريم رسول خدا در مقابل ظالمان و ستمگران پست دفاع كنيد . اما افسوس كه شما را گردش روزگار به خاك و خون انداخته است ، و روزگار و زمانه خائن به شما حيله كرده و دروغ گفته است در غير اين صورت به طور حتم در ياري من كوتاهي نمي كرديد و دعوت مرا رد نمي نموديد ، مصيبت شما بر ما سخت است و اين ما هستيم كه از وضع شما سخت اندوهگينيم . اگر چه ما به شما ملحق خواهيم شد . زيرا همه ما از خدائيم و بازگشت ما به سوي خداوند است .

سپس با صداي بلند فرياد برآورد :

«آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند ؟

آيا خدا پرستي هست كه درباره ما از خداوند بترسد ؟

آيا فريادرسي هست كه به اميد پاداش الهي و خشنودي خداوند به فرياد برسد ؟

آيا ياوري هست كه به اميد آنچه در نزد خداست ما را ياري كند ؟

وقتي كه صداي استغاثه امام حسين (ع) با اين جملات بلند بلند شد ، زنان و كودكان بر سرزنان شيون و زاري وناله شان را بلند كردند و امام زين العابدين (ع) كه در حال بيماري در ميان خيمه نشسته بود با شنيدن صداي استغاثه پدر از جا برخاست و شمشير از نيام بيرون كشيده براي ياري حضرت به سوي ميدان جنگ حركت كرد ولي تا چشم مبارك امام حسين به ايشان افتاد و فهميد كه براي جهاد به سوي ميدان مي آيد ، فرياد زد :

«أي ام كلثوم ! او را نگهداريد و از حركت به سوي ميدان بازداريد ، و نگذاريد بيرون آيد تا زمين از نسل آل محمد (ص) خالي نماند .

هشام بن محمد كلبي روايت كرده است : چون حسين (ع) ديد بر كشتن او اصرار دارند ، قرآني برگرفت و آن را گشود و بر سر نهاد و فرياد كشيد

«حكم ميان من و شما قرآن و جدم رسول خدا است ، ای مردم براي چه خونم را حلال مي دانيد؟ مگر من زاده دختر پيغمبر شما نيستم؟ شمر جواب داد : الساعه به هاويه مي روي . حسين (ع) فرمود : « الله اكبر ، جدم رسول خدا (ص) به من خبر داد كه ديدم سگي دهان به خون ما خاندان آلايد و گمانم تو باشي .»

سپس به جلوي خيمه ها آمدو به زينب گفت : « كودك صغيرم را بده ، وداعش كنم .» او را گرفت و سر خم كرد تا ببوسدش . حرمله بن كاهل ازدي تير انداخت و بر گلوي آن طفل رسيد و او را به شهادت رساند .

امام حسين ، عبدالله (علي اصغر) را به زينب داد كفش را از خون پر كرد به آسمان پاشيد و گفت : « همين كه مي دانم اين امور در برابر ديد پروردگار انجام مي گيرد ، تحملش برايم آسان است»

امام محمد باقر (ع) فرمودند : «از آن خوني كه حسين (ع) از گلوي علي اصغر به سوي آسمان پاشيد ، يك قطره هم بر روي زمين نيفتاد»

اباعبدالله از اسب پياده شد و با غلاف شمشير قبري براي اوكند و بر او نماز خواند و پيكر خون آلود او را به خاك سپرد .

سپس لشكر را به مبارزه خواست و هر كه نزديكش مي شد بي دريغ مي كشت تا كشتار عظيمي به راه انداخت . سپس بر ميمنه حمله برد .

در پاره ای از روايات آمده : به خدا من شكسته بالي كه فرزند و خاندان و يارانش كشته شده باشند ، دلدار تر از او نديدم ، پهلوانان بدو حمله مي بردند و او به پاسخ آنان حمله مي كرد و آنها را مانند گوسفندي كه گرگ در آن افتد تار و مار مي كرد و از هم مي پاشيد . به سي هزار لشكر كامل حمله مي برد و مانند ملخ از جلوي او مي گريختند و سپس به مركز خود بر مي گشت و مي فرمود : « لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم»

امام حسين تعداد زيادي را كشت . عمر بن سعد به لشكرش فريادزد : «واي بر شما ، مي دانيد با چه كسي مي جنگيد ؟ اين زاده قتّال عرب است ، از همه سو به او حمله كنيد .»  چهار هزار تير انداز دورش را گرفتند و سر راه خيمه ها را بر او بستند .

محمد بن ابي طالب روايت كرده : كه آن حضرت فرمود : «واي بر شما ای شيعه خاندان ابي سفيان ، اگر دين نداريد و از قيامت نهراسيد ، آزداگان دنيا باشيد و به خود آئيد كه شما نژاد عربيد» شمر گفت : ای پسر فاطمه ، مقصودت چيست ؟ فرمود : « مي گويم من و شما با هم مي جنگيم و زنها گناهي ندارند ، تا زنده ام از تعرض حرم من دست بكشيد» شمر گفت حق با تو است و فرياد كرد : از خيمه ها برگرديد و خودش را هدف سازيد .

گويند : همه لشكر رو به سوي او كردند و حسين (ع) شربت آبي مي خواست و هرگاه اسب به سوي فرات مي راند ، همه بر او حمله مي كردند تا او را از فرات دور مي كردند .

ابوالفرج گويد : حسين (ع) دنبال آب مي رفت و شمر به او مي گفت : بر سر آب نروي تا به آتش روي . مردي به او گفت : ای حسين ، فرات را نبيني كه چون شكم ماهيان موج مي زند ، به خدا از آن نچشي تا از تشنگي بميري . حسين (ع) فرمود : «بارخدايا او را از تشنگي بكش» گويند : چون آن مرد فرياد مي زد : به من آب دهيد ، آبش مي دادند و مي نوشيد تا از دهنش بيرون
مي ريخت و باز هم مي گفت : به من آب دهيد ، تشنگي مرا كشت و همچنان بود تا مرد.

ابن شهرآشوب گفته : حسين (ع) بر اعور سلمي و عمرو بن حجاج زبيدي كه با چهار هزار بر شريعه فرات موكل بودند حمله كرد و اسب خود را وارد نهر فرات كرد . امام دست خود را داخل آب برد و كفي آب برداشت ، يكي از لشكر گفت : يا اباعبدالله تو در لذت نوشيدن آبي و خيمه هايت غارت مي شود ! آب را ريخت و به لشكر حمله كرد و آنها را شكافت و ديد خيمه ها سالم است .

از امام پنجم (ع) روايت است كه :« حسين (ع) زخم برداشت و سيصد و بيست و چند نشست نيزه و برش شمشير و جاي تير در او يافت شد» و روايت شده همه اين زخم ها در قسمت جلوي بدنش بود

گفته اند : نبرد ، او را ناتوان ساخت و درنگي براي آسايش ايستاد . در اين ميان سنگي به پيشاني اش رسيد و جامه بالا برد ، خون را پاك كند ، تير سه پره زهرناكي آمد و بر سينه اش نشست و گفت : « بسم الله و بالله و علي سنه رسول الله» و سر به آسمان برداشت و گفت : «الهي تو مي داني مردي را مي كشند كه جز او فرزند پيغمبري بر زمين نيست» و آن تير را بيرون كشيد و خون چون ناودان روان شد ، كف از پر كرد و به آسمان پاشيد و قطره ای از آن برنگشت و تا آنگاه سرخي در آسمان ديده نشده بود . سپس كف ديگري گرفت و به سر و ريش خود ماليد و فرمود: «با همين خضاب خون خود ، جدم رسول خدا را ديدار خواهم كرد و مي گويم : يا رسول الله فلان و فلان مرا كشتند»  در ميان خيام حرم ، پسر بچه ای رو به حسين (ع) دويد و خود را به حسين (ع) رسانيد و پهلويش ايستاد (شيخ مفيد او را عبدالله بن حسن دانسته است) آن پسر بچه گفت : به خدا از عمويم جدا نشوم . بحر بن كعب شمشيري حواله حسين (ع) كرد . آن پسرك گفت : « واي بر تو ای زاده بد طينت ، مي خواهي عمويم را بكشي ؟ » آن ملعون شمشير حواله او كرد و دست جلوي آن گرفت و دستش قطع شد و به پوست آويخت و فريادكشيد : «أي مادر ، به دادم برس » حسين (ع) او را در آغوش كشيد و فرمود : « برادرزاده ، بر اين بلا صبر كن ، و آن را خير خود دان . تو هم به پدران نيكت ملحق مي شوي» حرمله تيري به او زد و او را در دامن عمويش حسين كشت .

مفيد و طبرسي گفته اند : خولي بن يزيد اصبحي پيش جست و از اسب به زير آمد تا سر حسين را ببرد . لرزه اش گرفت . شمر گفت : خدا بازويت را بگسلاند ، چرا مي لرزي ؟ و از اسب پياده شد و سرش را بريد و تحويل خولي اصبحي داد و جامه هايش را ربودند .

امام پنجم فرمود : « … او (امام حسين) را چنان كشتند كه رسول خدا از كشتار جانوران با آن وضع غدقن كرده ، با تيغ و سنان و سنگ و چوب و عصا او را كشتند و بعد از آن اسب بر بدنش تاختند»

 

 زبان حال حضرت زينب

آن دم بريدم من از حسين دل

كامد به مقتل شمر سيه دل

او مي دويد و من مي دويدم

اوسوي مقتل من سوي قاتل

او مي نشست ومن مي نشستم

او روي سينه من در مقابل

او مي كشيد و من مي كشيدم

او خنجر ازكين من ناله ازدل

او مي بريد و من مي بريدم

او ازحسين سرمن ازحسين دل